آنچه من میخواهم

در جاده ای دورافتاده ، پیش می روم
شب آرام است ، صحرا به خداوند گوش فرا داده
و ستاره ای با ستاره ی دیگر حرف میزند
آسمان با شکوه و شگفت اور است
و زمین در فروغی آبی رنگ فرو رفته
نمیدانم چرا غمگین و اندوهناکم ؟
آیا تاسف چیزی را میخورم ؟
آیا منتظر چیزی هستم ؟...
دوست دارم همه چیز را فراموش کنم
اما نمیخواهم در خواب سرد مرگ فرو روم
میخواهم طوری برای ابد بخوابم
که نیروی زندگی در سینه ی من قرار گیرد
و نفسهای آرام سینه ام را بالا و پائین برد
تمام شب و تمام روز آواز دلنشینی با نغمات دلنشین و
عاشقانه ی خود گوش مرا بنوازد
و بید مجنون زیبا شاخه های خود را بر من فرود آورد
و زمزمه کنان همیشه سبز و خرم باشد....

+ نوشته شده در پنجشنبه پانزدهم آذر ۱۳۸۶ ساعت 22:45 توسط "سیما "
|
آنکه مست آمد و دستی به دل ما زد و رفت