
من ويک خاطره باز
می کشد دست نياز
روی پيشانی شهر
غم تقدير مرا
ساده است اين دل من
که خودش را که سپرد
به غم ماهی تنگ
روزها از پی هم
می رود اين پاکی
تا ببارد به کسی
تا که باشد ناجی ماهی تنگ
غم بی آبی دوست
درد رفتن از تنگ
به دل دريا ها
ماهی اما که خودش قلب نداشت
که مرا کرد فراموش دلش
ساده است اين دل من
که خودش را که سپرد
به غم اين ماهی
ماهی رفته به دريای سپيد
ماهی آزاد تنگ
من ويک خاطره باز
می کشم دست نياز
دل من می خواهد
گاه باشد دريا
يا که باشد شيشه تنگ بلور
تا بيايد به وجودش هر دم
عشق يک ماهی تنها شده از تنگ خيال

+ نوشته شده در چهارشنبه هفتم آذر ۱۳۸۶ ساعت 16:53 توسط
|
آنکه مست آمد و دستی به دل ما زد و رفت